از شرح قصّه تو بیان آب میشود...



بین این شهر کسی نیست حریفِ سخنم

دخترت نیستم از طشت خلاصت نکنم


چه شد آخر که تو بی غسل و کفن دفن شدی؟

به تلافیش ببین؛ چادر من شد کفنم…


پاره کرده لبِ زیباىِ تو را چوب یزید

حق بده با کف دستم بزنم بر دهنم


دختری پهلوىِ باباش به من میخندید

طعنه میزند که چرا پاره شده پیرُهنم


یک نفر بودم و یک شهر مرا سنگ زدند

جای سالم بخدا نیست دگر در بدنم


چند روزیست که لاغر شدم و تب کردم

دگر اندازه ى این پیرُهنم نیست، تنم


اولین کس که در عالم سر تو دق کرده است

بنویسید رقیه است بگویید منم…


نظرات (۰)

هيچ نظري هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">