از شرح قصّه تو بیان آب میشود...

۳۲ مطلب در دی ۱۳۹۵ ثبت شده است



حسـین جان

اول به دست خالی من یک نگاه... آه

درمانده را دلت اگر آمد جواب کن




مادر مرا چو زاد به پیشانیم نوشت

قربانی اش کنید که این نذر زینب (س) است




اربـابم...

همـه جا خیر دعای تـو نجاتم داده

گرچه این نوکر بد مستحق نفرین است




چون دل ببردی دین مبر، هوش از منِ مسکین مبر

با مهربانان کین مبر، لاتَقْتُلوا صِیْدَ الْحَرَمْ...




تـو بهترین رفیقمی اربـاب

رفیـقِِ مـن، رفیقتو دریـاب




نامت جنون خیز است، حق دارد مؤذن هم

وقت اذان با دسـتِ خود، سر را نگه دارد




میان این همه نیزه که رو به پایین است 

صدای زینب کبری (س) است می رود بالا




من همان اهلِ گناهم که شدم اهلِ نماز

من همانم که به دستان تـو تعمیر شدم




دلم خوش است به آقای مهربان خودم

که بسته است به جانش همیشه جان خودم




دلیل ناله ی من یک نگاه محبوب است

وگرنه درد غلامان دوا نمی خواهد...