از شرح قصّه تو بیان آب میشود...

۳۱ مطلب در آذر ۱۳۹۴ ثبت شده است



نظری به کار مـن کن که ز دسـت رفت کـــارم 

به کسم مکن حواله که بــه جز تـــو کس ندارم




همـه کنیـد قیـام و دهیـد سـلام 

امام کل زمان ها دوباره گشت امام




مثل حسن حرم به مزارش وفا نکرد

دیدم که صحن خاکی و قبرش غریب داشت


خاکی شده است صورت گلدسته های او

یعنی که میل روضه ی خدالتریب داشت




بچه سـیّد نشدم دسـت خودم نیسـت ولـی

وسـط روضـه دلـم گفـت بگویـم: «مـادر»...




ای اعتبار من؛ به جز این در کجا رَوَم؟

هـرجا روم ملازم بی اعتباری ام...




آخر به عشق اینکه خودت ضامنم شوی

یک شب به عمد طعمه صیاد می شوم...

 



دوای درد مـرا هیچکس نمی دانـد
فقـط بگو به طبیبـان، دعـا کنند مـرا...




هرچند که توصیف تو مولا شدنی نیست
تو لطف کنی ناشدنی، ناشدنی نیست

طبعی که نپرداخت به نام تو، تلف شد
بر خاک نوشتند علـی؛ دُرّ نجف شد



پایان ماه روضه شده؛ غم گرفته ام

هیئت تمام گشته و ماتم گرفته ام


بعد از دو ماه گرفت صداهای ذاکران

تازه دلم شکسته شده؛ دم گرفته ام...



بر فرش حرم گرد و غباریم و نشستیم 

مـا را نتکانی... نتکانی... نتکانی...