از شرح قصّه تو بیان آب میشود...

۳۳ مطلب در شهریور ۱۳۹۵ ثبت شده است



هر گوشه ای که می نگرم دلشکسته ای

با تو زبان به شکوه و نجوا گرفته است


معلوم نیست سیطره ی مهربانی ات

از این حریم تا به کجاها گرفته است



Najaf 2


دستهایت را که در دستش گرفت آرام شد

تازه انگاری دلش راضی به این اسـلام شد




مکش ز خیمه ی دلها عمود مِهرت را

که آسمان به سرِ ما خراب خواهد شد


کسی که مهر علی در قنوت او جاری است

دعای نیمه شبش مستجاب خواهد شد



بازنده شدن حس بدی نیست، اگر من

با میل خودم دل به شما باخته باشم




بی شک تمـام زندگی ات بی نظیر بود

یک قطـره از فضـائل تـو "الغدیـر" بود...




وقتش رسیده وقت کنی رو به ما کنی

ما را کبوتر حرم سامرا کنی


درهم بخر نگاه نکن که چه میخری

رسوا شوم اگر که بخواهی سوا کنی...


 

 

زمین چقدر بچرخد، که در مدار ببینم...

شبی مقابل خورشید و تکیه داده به ماهم

 



عموی قافله ما را ببخش؛ من دیدم

چگونه مشک به دندان نبرد میکردی




می خواستند از هر طرف تو جلوه گر باشی

اینگونه شد، دورِِ حرم آیینه کاری شد...




حرف ها دارم و نخواهم زد، تو زبان اشاره میدانی

همه را با نگاه میفهمی، نه که من دانه دانه بنویسم