از شرح قصّه تو بیان آب میشود...

۲۴ مطلب در خرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است



شش سحرگاه به پایان ضیافت مانده

حقِّ شش ماهه ی ارباب، الهی العفو...




ستاده‌ام به غلامی گَرَم قبول کنی

و گر نخواهی؛ کفشِ غلام برگیرم




دورِ سرِ مـادرت بگردان چیزی 

آن را صدقه به ما بده، مهدی جان... 




منم آن کس که نمک خورد و نمکدان بشکست

نه که یک مرتبه، بسـیار الهی العفو...




باید گلاب ریخت پس از دفن روی قبر

امشب گلاب قبر علی (ع) اشک مجتبی (ع) است




قسمتم هست اگر دست به دامان بردن

خوش تر آنست که بر دامن یاران بردن


پیش تر حال مرا جام جهان بینت دید

نزد اربـاب چرا زیره به کرمان بردن؟!




ساقیا در سجده هم جام شهادت می‌زنی
اولین مستی که می‌خوانی تشهد در سجود




ای مـاهِ سر به مهر ! سر از سجده برندار

پشت سرت کسی است که شق القمر کند




آواره ی هوای تو دائم غریب بود

چون باد، در قلمروی گیتی وطن نداشت




نقش است روی پرچم سردار علقمه:

پاینده باد پرچم آقایی حسـن (ع)