از شرح قصّه تو بیان آب میشود...

۳۱ مطلب در آذر ۱۳۹۴ ثبت شده است



چندیست که در حریم تـو راهم نمی دهند

من بی وفا شدم، تـو چرا قهر کرده ای؟!




دل را به تـو داده آمده تا مشهد

با روی گشـاده آمده تا مشهد


آنکس که فلج بود و شفایش دادی

با پای پیاده آمده تا مشهد...




مـا را ببخـش گریه ی سـیری نکرده ایم

چشمان خشک مـا خجل از این عزای تـو




دو ماه گریه برای حسـین باعث شد

که رزق اشک حسـن را خدا به ما بخشید


گمان کنم که دگر مادری زمین نخورد

خدا فقط به حسـن اینچنین بلا بخشید




ما پای غربت نوه هایت نشسته ایم 

ورنه شبیه نم نم بـاران نمی شدیم




صد و هجده دفعه بردم به لبم نام "حسـن"

صد و هجده دفعه زهـرا به جوابش "جانم"




بعد از تو سهمِ فاطمه آزار می شود

این راهِ ظلم، بعد تو هموار می شود


بالا سرت نشسته ام و فکر می کنم

آیا پس از تو فاطمه بیمار می شود؟


تو می روی و بعد تو این شهر کینه توز

از دخترت همیشه طلبکار می شود




اندازه ی دو ماهِ حسـین این یکی دو شب

آقـا فقـط برای شمـا گریه می کنـم...




وقتی که آه می کشم از پرده ی نیاز...

بی پرده با تو صاحب تصویر می شوم




لحظـه ای فکـر کـنی پیـر شـدم مدیـونی

در سرم هسـت همان شوق علـی اکبـر تـو