از شرح قصّه تو بیان آب میشود...

۳۲ مطلب در دی ۱۳۹۵ ثبت شده است



از جنس سنگ نیست، از اشک ملائک است

آن سنگ که برای تو سنگِ مزار شد...




إذنم بده به طعـنه بگویم به شامیان

در قم محبِّ فاطمـه (س) بودن گناه نیست




حلال زاده کشیده است به عمو این بار

کرامتِ حسنی در امامِ عسکری (ع) است




اگرچه رند و خراب و گدای خانه به دوشم

گدائی دَرِ عشقت، به سلطنت نفروشم...




تا به دست کرم تو به نوایی برسد

از سر راه محال است گدا برخیزد




اینجا حرم عبدالعظیم است، عظیم است

این قبر کریم ابن کریم ابن کریم است...




حسـین جان

بی عشـق تو به هیچ نمی ارزد این حیات

جان گر نشد فدای تو میخواهمش چه کار؟!




خرما فروش کوچه و بازار می شوم

شاید به جرم عشق شوم سر به دارتان




دانی که چه ها چه ها چه ها میخواهم؟

وصـلِ تـو من بی سر و پا میخواهم


فریاد و فغان و ناله ام دانی چیست؟

یعنی که تو را تو را تو را می خواهم




اربـابم...

زبانه میکشد از سینه شعله ی عشقت

که سوخته دل ما هم شبیه خیمه ی تو