از شرح قصّه تو بیان آب میشود...

۲۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دمشق» ثبت شده است



حتی اگر که مدح تو را صد کتاب کرد

کی میشود فضائلتان را حساب کرد؟!


هر حاجتی که پیش خداوند برده ام

گفتم به حقِّ زینب و او مستجاب کرد




«حدیث خواب و سر و بوسه»، ابتدایش بود

تو فکر میکنی این «روضه»، انتها دارد؟!




دستی بکش به زبری رویم که حق دهی

نامردهای شام چه مردانه می زنند...




قائـم مقـام فاطـمه آمـد، ادب کنید

از او سعادت دو جهان را طلب کنید



مادر مرا چو زاد به پیشانیم نوشت

قربانی اش کنید که این نذر زینب (س) است




گفتم به فلک یگانه ی دوران کیست؟

بی پرده دوبار گفت: «زینب» «زینب»




اولین کس که در عالم سر تو دق کرده است

بنویسید رقیه است بگویید منم…

 

 

پدر نداشت...برادر نداشت...ستاره نداشت

و گوشواره که هیچ، کاش گوش پاره نداشت




گرفت چاره ی من را، ولی تو غصه نخور

و گوشواره ی من را... ولی تو غصه نخور


چقدر مسخره کردند دختران شام

لباس پاره ی من را... ولی تو غصه نخور




امروز که شلوغی مردم امان نداد

کاری کن ای عزیز که فردا ببینمت


فعلاً مپرس طرز ورود مرا به شهر

بگذار گوشه‌ای تک و تنها ببینمت