از شرح قصّه تو بیان آب میشود...



همین که از لب ما آه آه می افتد

طبیب زودتر از ما به راه می افتد


دو روز رفتم و با پای خویش برگشتم

همیشه کار گدایان به شاه می افتد


کریم بودن و بخشیدنت به جای خودش

بگو کی از سرِ ما این گناه می افتد


به ما نگاه بینداز که چشم سلطان هم

گهی به روی غلام سیاه می افتد


هر آن کسی که بدون علی صدا کند

اگر ز چاله در آید به چاه می افتد


در این بساط که دریا به قطره محتاج است

نیاز کوه گناهی به کاه می افتد


فدای شاه غریبی که لحظه آخر

به نیزه تکیه زند و بی سپاه می افتد


فدای شاه غریبی که رأس پر خونش

به پای دخترکی بی پناه می افتد


نظرات (۰)

هيچ نظري هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">