از شرح قصّه تو بیان آب میشود...

۴۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «محرم» ثبت شده است



چون تکیه گاه اهل حرم بود و کوه صبر

چشمش گدازه ریخت، ولی زیر معجرش




دستی بکش به زبری رویم که حق دهی

نامردهای شام چه مردانه می زنند...




بوی غم، بوی جدایی، بوی هجران می رسد

کربلا آغوش واکن که مهمان می رسد


ناقه اش در گل نشسته چاره ای کن یا حسین

دیر اگر آیی کنارش بر لبش جان می رسد




او به جای موی سر، سر می دهد

قاسم و عباس و اکبر می دهد...




ز محرم نروم بار مبندید مرا

سوختم تا که در این خیمه مکانم دادند




حواس من بخدا پرت هیچکس نشده

نگاه من به سر توست هرقدر بزنند...




از "خاک" هم مضایقه کردند کوفیان

آقـا بماند روی زمین تا سه چهار روز




آن شب چه شبی بود که دیدند کواکب

نظم تو پراکنده و اُردوی تـو ویـران


وآن روز که با بیرقی از یک تن بی سر

تا شام شدی قافـله سـالار اسیـران


 

 

تکیه نزن به نیزه ی غربت، غریبِ من

زینب که هست حضرت شیب الخضیب من

 

گفتم کفن کنم به تنم، تـو نخواستی

گفتم به شمر رو بزنم، تـو نخواستی 

 



در خودش قدرتِ صد معجزه را جا داده

این دوتا دست که بر روی زمین اُفتاده ست