از شرح قصّه تو بیان آب میشود...

۴۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «محرم» ثبت شده است



قیمت نداشتیم... ولی پر بها شدیم

اسم حسـین آمد و از خاک پا شدیم





دارم مُـدام چشـم اُمیـدی به اصغرش

دسـتان کوچک پسرش فرق می کنـد



دانه به دانه مـوی عمویت سپید شد

 وقتی زمین فتادی و وقتیکه تا شدی




ای عمـو مـن هـم برای جنـگ دلتنـگم، برم؟ 

مـن که با شمشیر چوبی خوب می جنـگم، برم؟




همـه بضاعت زینـب همین دو قربانیست

 برای غربت و آهی که داری آوردم 


سهیم کن جگرم را به غصّه فرزنـد

 دو پـاره ی جگرم را به یـاری آوردم 




گل سر نیست ولی موی سرم هست هنـوز

تن مـن آب شد اما اثرم هست هنـوز


مـن که از حرمله و زجر نخواهم ترسید

دختر فاطمـه هستم جگرم هست هنـوز


غصه ی معجر مـن را نخوری بـابـا جان

 پاره شد معجرم اما به سرم هست هنـوز




حسـین جان
ده پشت ایـل مـن درِ این خـانـه نوکرنـد
تمـدیـد کن مجـوز دربـانی مـرا...



آقـا سلام نیـّت گریـه نموده ایـم
شیرین ترین عبادتِ مـا هم شروع شد...