از شرح قصّه تو بیان آب میشود...



کاش خاموش کُنَد اشک، مُصلایش را

کاش گیرند کمی زیرِ بغلهایش را


به زمین خورده و خاکی است ردایش رویش

کاش می شد بِتِکاننَد سَر و پایَش را


به زمین خورد، زمین خورد، زمین خورد مُدام

ولی از دست ندادند تماشایش را


درِ آتش زده کَم بود بیاُفتد ای کاش

بِبَرد از دَمِ در دخترِ نوپایَش را


کوچه سنگی است، سرش درد گرفته، نامرد

بی هوا هول نده، سنگ است...ببین جایش را


او خودش خواسته تا روضه ی مادر گیرد

جُرأتِ خویش نبینید مُدارایش را


او علی هست به کوچه نکشیدش اینبار

زنده کردید دوباره غمِ غمهایش را


قنفذ از راه از آن لحظه که آمد می زد

می زند تا شکند بازویِ زهرایش را


دست بگذاشت به زانو نفسش تند شده

عمه ی کوچک خود دید و نفس هایش را


خیزران بود و سَر و طشتِ طلا و مشروب

کاش می شد که نبیند لبِ بابایش را 


نظرات (۱)

کاملا مناسب مجلس روضه است..ازونا که دل ادمو میسوزونه و اشک ادمو..
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">