از شرح قصّه تو بیان آب میشود...

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حسن لطفی» ثبت شده است



بوی غم، بوی جدایی، بوی هجران می رسد

کربلا آغوش واکن که مهمان می رسد


ناقه اش در گل نشسته چاره ای کن یا حسین

دیر اگر آیی کنارش بر لبش جان می رسد




حتی زِ معجزات مسیحا خبر نبود

مشتی اگر زِ خاک قدوم شما نداشت




به زمین خورده و خاکی است ردایش رویش

کاش می شد بِتِکاننَد سَر و پایَش را...



بگذارید از این خانه عبا بردارد

لااقل رحم نمایید عصا بردارد


پیرمرد است نبندید دو دستش نکشید

وای اگر دستِ نحیفی به دعا بردارد


رَمَقش نیست ولی می رود و می خواهد

که قدم یادِ غمِ کرب وبلا بردارد