کـم کنید از سر مـن شرّ خودم را، یعنی
فقـط از دسـت گناهم برهانید، فقـط
حرّم و چکمـه سـر شـانه ام انداخـته ام
مـادرم را به عـزایم ننشـایید فقـط
حقـمان اسـت ولـی جـان ابا عبدالله
محضر فاطـمه مـا را نکشانیـد فقط
قسـم به وعـده شیرین مَن یَمُت یَرَنی
کـه ایسـتاده بمـیرم به احتـرام علـی
مثـل یک مـرده که یک مرتبه جان می گیـرد
دلـم از بردن نامـت هیجان می گیـرد
قلـبم از کار افتـاد به من شوک ندهیـد
اسـم زینـب که بیاید، ضـربان می گیـرد
هـر که کوچـک شـد به پـای تـو بزرگـش می کننـد
خـادم پایین مجلـس از همـه بـالاتر اسـت
دارم به بـاد می سـپرم این پیـام را
سـیب دلـم برای تـو ای شـاه، لـک زده اسـت!
بایـد به پـای عکـس ضریحـت بلـند شـد
شوخی که نیسـت، صحبت سلطـان عالـم اسـت
نـالـه اگـر بلـند شـود از سَر جگـر
حتمـاً طبیب را سـوی بیمـار میـکشد
بـوی گنـاه از همـه ی شـهر میـرود
وقتـی حسـین پـرده ی ستّـار میـکشد