از شرح قصّه تو بیان آب میشود...



عشـقت غبـار از دل غمـبار میـکشد

عکـس تـو را به آینـه ی تار میـکشد


نـالـه اگـر بلـند شـود از سَر جگـر

حتمـاً طبیب را سـوی بیمـار میـکشد


با جـذبه میـکِشی و به یک غمزه میـکُشی

زلفت فقـط مـرا به سـر دار میـکشد


از معجـزات هاشمـی یوسـف من است

هـر روز مشتری سر بـازار میـکشد


پلک خمار چشـم ترت را به هم مزن

کی دور حوض میکده دیوار میـکشد؟!


کشـتی شکسـت خورده ی طـوفان کربـلا

بعد هـزار سـال عجـب بار میـکشد!!!


خوشبخت آنکسی سـت که از دسـتهـای خویـش

تنها برای سـینه زدن کار میـکشد


بـوی گنـاه از همـه ی شـهر میـرود

وقتـی حسـین پـرده ی ستّـار میـکشد


مژگان چشـم تر یـا حسـین هـا

رسـوایی مرا همـه جا جار میـکشد


دارد برای زائـر کرب و بلا شـدن

کار من و تـو به اصـرار میـکشد


نظرات (۰)

هيچ نظري هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">