از شرح قصّه تو بیان آب میشود...

۹۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «السلطان علی بن موسی الرضا ع» ثبت شده است



کنارش ذره ی ناچیز چون خورشید می تابد

ندارد هیچ موری این سلیمانی که من دارم... 




خورده کبوتر دلم از دانه هایتان

جنّت برای من شده پایین پایتان




باور کن آقا تا حرم خود را کِشیدم

از این جدایی بر لبانم جان رسیده


افتاده بارم آمدم دستم بگیری

با چشم گریان عبد سرگردان رسیده




خواست حرفی بزند حال و هوایش نگذاشت

بغضِ کز کرده در اعماقِ صدایش نگذاشت...




در کالبد مرده دمد جان، چو مسیحا...

آن لب که زمین بوسیِ درگاهِ رضا کرد


این منزلِ جان است و تجلی گه سینا

کز خاک درش چشم مَلَک کسب ضیا کرد




گاه و بی گاه آمدن، یا گاه گاهی آمدن

هیچکس نشنیده از دربان اینجا «شاه نیست»




سائل به سفره خانه ی ارباب تا رسید

نقاره ای زدند که یاران گدا رسید


من آمدم که باز گدایی کنم تو را

اینبار هم به دادِ گدا آشنا رسید




حالا که خرج کرب و بلایم به دست توست

از سهم الارث مادری خود حساب کن...




پی علاج به جایی به جز حرم نروم

دوای هر غم و دردی زیارت است، آقا




این گذرنامه ی من مانده فقط یک امضاء

طبق معمول شدم خیره به دستان رضا...