از شرح قصّه تو بیان آب میشود...

۹۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «السلطان علی بن موسی الرضا ع» ثبت شده است




مـاننـد آن پرنده ی زشـتم که جرعـه ای

از حوضت آب خورده و چون قـو در آمـده اسـت

در صحن جامع آمـده گرگی به شکل مـن؛
از صحـن انقـلاب تـو آهـو در آمـده اسـت




گوشـه ای پـای ضریـحت دسـت مـا را بنـد کن

دسـت مـا را بنـد کن جـایی؛
گرفتـاریـم مـا...



حتّی مسـیح میّـت مـا را نفـس نـداد

ای بچـه هـای فاطـمه بـازم دَم شـما...




به پیشگاه شـما سر به زیر می آیـم

به سربلـندترین شکل عـذرخواهی هـا

 

دو لنگه درب حـرم بـاز مثل آغوشـت

همیشه هسـت پذیـرای بی پنـاهی هـا...




عشـق یعنی در خیابان هـای اطـراف حـرم

سـر به زیـر و بـاادب آهسـته برداری قـدم




مـن مـانده ام نمـاز شکسـته برای چیسـت؟!

وقتـی حقیقتـاً وطنـم مشـهدالرضـاسـت




مـن نمیدانم چـرا هـر وقـت که تب می کـنم

مـادرم پـا می شود رو به خراسـان می کـند...




ﻣﻄﻤﺌﻦ ﺍﺳﺖ ﺷﻔﺎ ﻣﯿﺪﻫﯽ ﺍﺵ ﻧﺎﺑﯿﻨﺎ

ﮔﺮﻩ ﺍﯼ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺯﺩﻩ ﺩﻭﺭ ﻣﺸﺒﮏ ﮐﻮﺭ ﺍﺳﺖ