از شرح قصّه تو بیان آب میشود...

۵۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نجف الاشرف» ثبت شده است



گویند علی میزده صد وصله به کفش اش

ای کاش دل خسته ما کفش علی بود...





گرفتـاریم و تسـکین می دهـد او
تبسم هـای شـیرین می دهـد او

گـدای درگـه آن پـادشـاهـم
که انگشـتر به مسـکین می دهـد او!



علـی را گر که بردارند از بین شهادت ها

صدا از بند بند این اذان بیرون نمی آید 



در دایره وجود موجود علـی است

اندر دو جهان مقصد و مقصود علـی است




نام زیبای تـو را بردم خزانم شد بهـار
لافَتی إلا علـی لاسَیف إلا ذوالفقـار...





هرچند که توصیف تو مولا شدنی نیست
تو لطف کنی ناشدنی، ناشدنی نیست

طبعی که نپرداخت به نام تو، تلف شد
بر خاک نوشتند علـی؛ دُرّ نجف شد



خیبـر چو به دسـتان علـی کنـده شد از جا

دیـوار به در گفـت علـیاً ولیُ الله...




علـی جان

عاشقت هستم و سلمان به همه ثابت کرد

عاشقت فرق ندارد که کجـایی باشد




ره صد ساله ی حاجی به شبی پیمودیم

جای صد عمره حساب است نجف رفتن ما




آن سرمه ای که اهـل نظر در پی اش رونـد
در زیر فرش های شبسـتان حیـدر است...