از شرح قصّه تو بیان آب میشود...

۲۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مادر» ثبت شده است



باز دارد می رود چاهی بنا سازد علی

مرد وقتی گریه دارد زود خلوت میکند....




بانو سه ماه منتظر این دقیقه ام

مشغول کار خانه شدی! خوش سلیقه ام!؟


زهرا مرا چقدر بدهکار می کنی!؟

داری برای دل خوشی ام کار می کنی؟




زهرا مرا ببخش که نگذاشت غربتم

یک ختم با شکوه بگیرم برای تو...




باران ضرر دارد برای یاس سالم

اینها چگونه یاس پرپر را بشویند؟!


 

 

پشت در ... یا ته گودال ... چه فرقی دارد؟

هرکسی ذوب علی (ع) گشت تنش می سوزد

 



جهان بدون علـی رنگ و بو نخواهـد داشـت

بدون فاطـمه هـم آبـرو نخواهـد داشـت...




کیست این بانو که هرجا می گذارد پا، سر است

خاک پایش از تمام مردم دنیا سر است


در به خاکِ پایش افتادن تأمّل نارواست

هر که نشناسد در این هنگامه سر از پا سر است



با واژه های هیزم و مسمار و شعله ها

آتـش زنیـد مسـتمع بی قـرار را...




درد سر ، بین گذر، چند نفر، یک مادر

شده هـر قافیه ام یک غزل دردآور


ای که از کوچه ی شهر پدرت میگذری

امنیت نیست از این کوچه سریع تر بگذر




مباد صبح قیامت شفاعتم نکنی
به غیر عاطفه از مـادر انتظاری نیست...