از شرح قصّه تو بیان آب میشود...

۹۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «السلطان علی بن موسی الرضا ع» ثبت شده است



آخر به عشق اینکه خودت ضامنم شوی

یک شب به عمد طعمه صیاد می شوم...

 



بر فرش حرم گرد و غباریم و نشستیم 

مـا را نتکانی... نتکانی... نتکانی...

 



چندیست که در حریم تـو راهم نمی دهند

من بی وفا شدم، تـو چرا قهر کرده ای؟!




دل را به تـو داده آمده تا مشهد

با روی گشـاده آمده تا مشهد


آنکس که فلج بود و شفایش دادی

با پای پیاده آمده تا مشهد...




وقتی که آه می کشم از پرده ی نیاز...

بی پرده با تو صاحب تصویر می شوم




به طوس رفتم و ناله زدم: غریب... غریب

ندا رسید زِ سـوی رضـا؛ حسـین... حسـین...




در میخانه به من باز کن ای شاه رئوف

که فقط در همه افلاک تـو را دارم من




ای کاش دلم شبیه یک فرش فقط

از داخل صحن های او رد می شد...




آهـم کبوتر می شـود تا گنبـد تـو

می آورد فریـادهـای یا رضـا را...




در این هوا که گرفتست و گاه بارانیست

هوا هوای زیارت هوا خراسانیست


از این طراوت و نم تا شمیم عطر حرم 

چقدر خسته بماند دلی که آنجا نیست


دل دوباره مریضم تب حرم دارد

اگر شفا بدهیدش چه نیک درمانیست