از شرح قصّه تو بیان آب میشود...

۵۰ مطلب در آذر ۱۳۹۵ ثبت شده است



دستم تهی، کنار تهی، دامنم تهی است

پا و سرم تهی و دلـم در میان پر است




در فضل علی بس بود این نکته که باید

ثابت بکند شیعه که این مرد خدا نیست


 

 

مستمندیم، نگاهِ کرمت ما را بس

از فراوانیِ جودِ تو کمت ما را بس

 



قبولم می کند در پیری ام محراب آغوشت... 

به مسجد میرسند آخر، چو میپوسند قرآن ها




از هر طرف که آییم، زیباست گنبد تو

حقا که راست گفتند، گل پشت و رو ندارد




وصلِ تو زود رفت و فراقِ تو دیر ماند

فریاد ازین عقوبتِ بسیار و عمرِ کم!




آقا در این دو ماه اگر کم گذاشتیم

ما را به خاطر دل زینب حلال کن...




پایان ماه روضه شده، غم گرفته ام

هیئت تمام گشته و ماتم گرفته ام


بعد از دو ماه گرفت صداهای ذاکران

تازه دلم شکسته شده دم گرفته ام...




مثل عاشق که نمی داند مقام وصل را

ما ندانستیم قدر این حرم را هیچوقت




با زمین خوردنت امروز زمین خورد زمین

آسمان خورد زمین عرش برین خورد زمین


به زمین خوردن و خاکی شدنت موروثی است

جدِّ تشنه لبت از عرشه ی زین خورد زمین