از شرح قصّه تو بیان آب میشود...

۵۰ مطلب در آذر ۱۳۹۵ ثبت شده است



چون لباس کعبه بر اندام بت، زیبنده نیست

جز تو بر شخص دگر نام امیرالمؤمنین...




هر روزِ ما به مدح علی می شود شروع

هوهویِ صبحِ بادِ صبا مدح حیدر است...




ساقی ببخشا جام را، از باده پر کن کام را

گو باز این پیغام را، پیمانه گردان می رسد...




کم حرف می زنیم و فقط گریه می کنیم

چون اشک صادقانه ترین گفتگوی ماست




به حلقه های ضریحی که نیست در حرمت

دلِ شکسـته ی زائر دخیل می گردد...




دریایی از درد و غریبی موج خواهد زد

پای حسن هرگاه جایی درمیان باشد



شـیعه شد هرکسی آمد بدهد آزارت

دیدنِ رویِ شما شیعه شدن هم دارد...




دوباره یک «حسن» از داغِ کوچه ها دق کرد

جوانی اش همه شد صرفِ روضه ی مـادر...




یا ایُّها العزیـز تَصدّق عَلَی الذلیل

اصلاً امید نیست به بار قلیل من




از ابتدا به من آموخت مـادرم تنها

دوای درد گرفتارها اباالفضل است