از شرح قصّه تو بیان آب میشود...

۵۰ مطلب در آذر ۱۳۹۵ ثبت شده است



من کبوتر نیستم اما ندیدم در بقیع

یاکریمی را برانی از حریمت یا کریم!




آقـای من! بزرگ قبیـله! ز داغ تـو

بر روی خاک عرصه ی محشر گذاشتند!




دیدم به خواب فرشچیان گریه کرد و گفت:

شرمنده ام برای تو کاری نکرده ام...




أبکی عَلَی الحَسَن که رسـول خدا (ص) بگفت:

«هر کس که گریه بر حَسَنم کرد فائز است»




در وصف رخش شعر بگویید و حسن را

بی محتشم و دعبل و میثم نگذارید


مقتل بنویسید برایش، محنش را

بی سیّد طاووس و مُقرَّم نگذارید




گویی برای بودنِ هم آفریده اند

دستِ من و عبایِ امام کریم را...




نمردنم ز فراقت ز سخت جانی نیست

امید وصل در این ماجرا گلوگیر است




هر شاهدی که در نظر آمد به دلبری

در دل نیافت راه که آنجا مکان توست...




گفتم به فلک یگانه ی دوران کیست؟

بی پرده دوبار گفت: «زینب» «زینب»




سرمایه سری هست، فدای سر ارباب

سر به سر ارباب، سرِ نوکر ارباب


بهتر که سرم را به روی دست بگیرم

چیزی که ندارم ببرم محضر ارباب...