از شرح قصّه تو بیان آب میشود...

۶۲ مطلب در آبان ۱۳۹۵ ثبت شده است



رفتیم به خانه نکند گریه کنی خب! 

قربان تو که خوب تر از تو پسری نیست




اربـابم

مرا نذر تو کردند از طفولیت پدر مادر

برای دلخوشی هردوی آنها قبولم کن...




مثل خرما به نخیل است ضریحت ارباب

آنکه دستش شده از نخل تو کوتاه، منم...




نمی دانم چه سری دارد این نام مسیحایی

حسن میخوانم و دیوار و در «مظلوم» می گویند




خدا کند که اگر مردی از نفس افتاد

به داد بی کسی اش لااقل زنش برسد




پدرم گفت که صد شکر که بارانی زد

مادرم گریه کنان گفت: که ای وای رباب...




اولین کس که در عالم سر تو دق کرده است

بنویسید رقیه است بگویید منم…

 

 

پدر نداشت...برادر نداشت...ستاره نداشت

و گوشواره که هیچ، کاش گوش پاره نداشت




گرفت چاره ی من را، ولی تو غصه نخور

و گوشواره ی من را... ولی تو غصه نخور


چقدر مسخره کردند دختران شام

لباس پاره ی من را... ولی تو غصه نخور




مدال کربلا رفتن به روی سینه ی ما نیست

رکاب کج ندارد فیض دیدار نگین ها را...