از شرح قصّه تو بیان آب میشود...

 

 

پدر نداشت...برادر نداشت...ستاره نداشت

و گوشواره که هیچ، کاش گوش پاره نداشت

 

و دخترک که پر از آبله است حنجره اش

توان برای تنفسی دوباره نداشت

 

نفس نداشت...حس نداشت...درد...را نمیدانم

چگونه درد نکشد دختری که چاره نداشت؟

 

چگونه درد نکشد دختری که جز بغضش

برای شعر پدر هیچ استعاره نداشت؟

 

خدا کند که بمیرم پدر...همین امشب

و دخترک که نیازی به استخاره نداشت

 

پدر ! خلاصه شدی در سری که بر نیزه است

سر قشنگ تورا کاش آن سواره نداشت

 

و من خلاصه شدم در تنی سیاه و کبود

و گوش کوچک من جای گوشواره نداشت

 

ببین چه کم شده مویم، پر از گره شده است

و سوخت پدر چون چاره جز اشاره نداشت

 

نزن...نکش...سر من درد میکند نامرد

پدر دوباره سوخت...چاره جز نظاره نداشت

 

پدر شروع به سخن کرد؛ دخترم! بابا

و نبض دختر قصه دگر شماره نداشت

 

دلم گرفته پدر گفت و چشمها را بست

همان کسی که برادر...پدر...ستاره نداشت 


نظرات (۰)

هيچ نظري هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">