از شرح قصّه تو بیان آب میشود...



اگرچه رند و خراب و گدای خانه به دوشم
گدایی دَرِ عشقت، به سلطنت نفروشم...



قرصِ ماهت رسید یا سلطان

قرصِ نانی به این گدا بدهید...




به کسی ندارم الفت زِ جهانیان مگر تو

اگرم تو هم برانی سر بی کسی سلامت




از کلامت چه بگویم که چه با جانم کرد

محکمات کلمات تو مسلمانم کرد...




اگر به دامن وصل تو دست ما نرسد

کشیده‌ایم در آغوش، آرزوی تو را ...




شهر مدینه بوی خوش کربلا گرفت

ای مادر تبار شهیدان خوش آمدی...




سر روی دیوار غریبی گریه میکرد
حالا که فهمیدست اسرار مگو را

خیبرشکن را داغ پهلویی شکسته
دیگر نیازی نیست تا بغضی گلو را...



هر کس که نداند تو که بهتر دانی

در خانه چرا نقاب بستم؛ نه حسن؟


امروز چه ساکتی حسن جان چه شده؟

(گفت:) مادر به خدا حسین هستم، نه حسن...




آری شکستند و شکستند و شکستند

هم حرمتش را هم دلش را... هم بماند...




مریم پیِ زیارتت آید اگر به قم

اقرار می کند که همانا تو برتری