از شرح قصّه تو بیان آب میشود...


najaf2


این پیرمردی که غرورش را شکستند 

إنّا إلَیهِ راجِعون تکـرار می کرد 


از بس که دلتنگ نگاه همسرش بود 

او ابن ملجم را خودش بیدار می کرد




یـا رفیـقَ لا رفیـقَ لَه حلالـم کن، اگـر

بین مـا بـار گنـاهـانم رفاقـت را گرفـت




لب تشنه به آب آمد و لب تشنه برون شد

واللّه که گرم است دم حضرت عبـاس!




آنقدر بخشـیده‌ای... بخشـیده‌ای... بخشـیده‌ای...

سـنگ قـبری هـم نمـانده از برایت یـا حســـن





من دخیل التماسم را به چشمت بسته ام

حضرت ارباب بی همتا به دادم میرسی؟!





وقتی زیارت نامه تـو سـجده دارد
یعنی تـو اربـابی و بـاقی بنـده هسـتند