از شرح قصّه تو بیان آب میشود...



سر روی دیوار غریبی گریه میکرد
حالا که فهمیدست اسرار مگو را

خیبرشکن را داغ پهلویی شکسته
دیگر نیازی نیست تا بغضی گلو را...

نظرات (۰)

هيچ نظري هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">