از شرح قصّه تو بیان آب میشود...

۴۳۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «Karbala» ثبت شده است



تنم بپوسد و خاکم به باد ریزه شود

  هنوز مهر تو باشد در استخوان، ای دوست




جانی که خلاص از شب هجران تو کردم

در روز وصال تو به قربان تو کردم




کو نوح پیمبر به جهان آید و بیند

دنیا همگی غرقه ی طوفان حسین است




پل صراط من انگشت اوست گرچه بریده 

بهشت سینه ی معصوم اوست گرچه دریده...




ما بی‌کسان هوای تو داریم و مفلسیم

باشد کز آن میان صلـه‌ای مرحمت کنی




عمو که رفت به عمه چقدر سخت گذشت

میان محمل خود می نشست رو به عمو...




حسـین جان

حاشا که مرا جز تو، در دیده کسی باشد

یا جز غمِ عشقِ تو، در دل هوسی باشد...




گر شد قدم کمان نه برای کهولت است

آقا به احترام تو پشتم خمیده است...




زینب قرار بود که سر را بغل کند...

آه از سعادتی که نصیب تنور شد...




دوباره «یوسفِ تشـنه» تو معجزه کردی؟
برای سنگ زدن پیرزن جوان شده است!