از شرح قصّه تو بیان آب میشود...

۴۳۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «Karbala» ثبت شده است



تنم بپوسد و خاکم به باد ریزه شود

هنـوز مهر تو باشد در استخوان ای دوست...




منم که گوشه ی میخانه خانقاه من است

دعای پیر مغان ورد صبحگاه من است


غرض ز مسجد و میخانه ام وصال شماست

جز این خیال ندارم، خدا گواه من است...





آمدی جانا گل رویت دل از عالم ربود

هر نخ از سجاده ی مویت دل عالم ربود




وقتی خدایْ خلقت او را تمام کرد

این جمله گفت: "آنچه که عشقم کشید شد"

 



کیست آن بنده زیبنده بجز نفس حسـین

که به لطفی اثر از قهر برَد یزدان را؟




اگرچه رند و خراب و گدای خانه به دوشم
گدایی دَرِ عشقت، به سلطنت نفروشم...



به کسی ندارم الفت زِ جهانیان مگر تو

اگرم تو هم برانی سر بی کسی سلامت




اگر به دامن وصل تو دست ما نرسد

کشیده‌ایم در آغوش، آرزوی تو را ...




ای کشته ی مژگانِ سیاه تو سپاهی
ما نیـز هلاکیم، به ما نیـز نگاهی...



درد اگر درد تو باشد چه خیالیست حسین
دلخوش داشتن خوب ترین دردسرم...