از شرح قصّه تو بیان آب میشود...

۲۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «یَا مُعِزَّ الْمُؤْمِنِین» ثبت شده است



دیدم به خواب فرشچیان گریه کرد و گفت:

شرمنده ام برای تو کاری نکرده ام...




أبکی عَلَی الحَسَن که رسـول خدا (ص) بگفت:

«هر کس که گریه بر حَسَنم کرد فائز است»




در وصف رخش شعر بگویید و حسن را

بی محتشم و دعبل و میثم نگذارید


مقتل بنویسید برایش، محنش را

بی سیّد طاووس و مُقرَّم نگذارید




گویی برای بودنِ هم آفریده اند

دستِ من و عبایِ امام کریم را...




آسمان میبارد و قبر تو هم گِل میشود

من فدایِ سنگ قبری که نداری، یا حسـن!




رفتیم به خانه نکند گریه کنی خب! 

قربان تو که خوب تر از تو پسری نیست




نمی دانم چه سری دارد این نام مسیحایی

حسن میخوانم و دیوار و در «مظلوم» می گویند




خدا کند که اگر مردی از نفس افتاد

به داد بی کسی اش لااقل زنش برسد




مسکین، یتیم، اسیر، همه زود آمدند 

مثل همیشه در صف این خانه آخرم 


شوق بهشت سهم بقیه ز من مخواه

از گندم مزار شما ساده بگذرم


من خواب دیده ام پس از آبادی بقیع

نذر ضریح توست النگوی مادرم...




نشنیده است از او احدی از قدیم، نه

در پاسخ فقـیر و اسـیر و یتیـم، نه


با ابروان خویش گره بـاز می کند

حتی اگر به چشم بگوید کریـم نه