از شرح قصّه تو بیان آب میشود...

۲۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فاطمه الزهرا س» ثبت شده است



شهر مدینه بوی خوش کربلا گرفت

ای مادر تبار شهیدان خوش آمدی...




سر روی دیوار غریبی گریه میکرد
حالا که فهمیدست اسرار مگو را

خیبرشکن را داغ پهلویی شکسته
دیگر نیازی نیست تا بغضی گلو را...



هر کس که نداند تو که بهتر دانی

در خانه چرا نقاب بستم؛ نه حسن؟


امروز چه ساکتی حسن جان چه شده؟

(گفت:) مادر به خدا حسین هستم، نه حسن...




آری شکستند و شکستند و شکستند

هم حرمتش را هم دلش را... هم بماند...




مقدّس است مقامات مادران اما،

بهشت زیر قدمهای مادرِ حسن است

 



و نبوت به دوتا معجزه آوردن نیست

از کنیزانِ تو هم معجزه برمی آید...




نه توان مانده که نالیم و نه گریه نه سخن

نوحه خوان! مادر ما رفته بیا نوحه بخوان...




نمی خواهم بِرَنجانم دلت را بی سبب اما...

چگونه مرگ یک مادر، چهل تن متّهم دارد؟!




باز دارد می رود چاهی بنا سازد علی

مرد وقتی گریه دارد زود خلوت میکند....




بانو سه ماه منتظر این دقیقه ام

مشغول کار خانه شدی! خوش سلیقه ام!؟


زهرا مرا چقدر بدهکار می کنی!؟

داری برای دل خوشی ام کار می کنی؟