از شرح قصّه تو بیان آب میشود...

۴۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عمه جانم» ثبت شده است



بعد از دو شیرمـرد علـی وار فاطمی

شیر آمده دوباره ولی دختـر آمده... 




هر کس که می بینم ز تـو چیزی گرفته

حتی حسابش رفته از دسـت رقم هـا


گفتم:"حسین جان...گیر کردم...جان زینب"

رد خور ندارد پیش او این نوع قسم ها...

 



گفتـم به پیـر اهل دلـی: روضـه‌ای بخـوان

با اشک گفـت "زینـب" و آرام دور شـد...




عیسی شدی که این همه بالا ببینمت

بالای دست مردم دنیـا ببینمت


بعد از گذشت چند شب از روز رفتنت

راضی نمیشود دلـم الا ببینمت




تقدیر دو پیاله ی مـا را هـزار سال

پیش از شروع گریه؛ لبالب نوشته اند


تکلیف چشم های مـرا از همان نخست

از روی اشک حضرت زینب نوشته اند


یعنی که تشنگی ام ازین مَشرب است و بس

یعنی امام گریه ی مـا زینب است و بس...




اُنس طفلانه ی مـا گم شده در موی سپید

بغلم کن که مـرا خاطـره هـا بسیارند...






قضـا به کرب و بلا تا کشید زینـب را
قدر به قیمـت هسـتی خرید زینـب را

 نگو چـرا از حسـینش جـدا نمی گـردد
 خـدا برای حسـین آفـرید زینـب را




هـر که نازد بر کسی زینـب بنازد بر حسـین

جان زهـرا این حسـین دار و ندارش زینـب است




همـه بضاعت زینـب همین دو قربانیست

 برای غربت و آهی که داری آوردم 


سهیم کن جگرم را به غصّه فرزنـد

 دو پـاره ی جگرم را به یـاری آوردم 




مثـل یک مـرده که یک مرتبه جان می گیـرد

دلـم از بردن نامـت هیجان می گیـرد


قلـبم از کار افتـاد به من شوک ندهیـد

اسـم زینـب که بیاید، ضـربان می گیـرد