از شرح قصّه تو بیان آب میشود...

۴۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عمه جانم» ثبت شده است



حتی اگر که مدح تو را صد کتاب کرد

کی میشود فضائلتان را حساب کرد؟!


هر حاجتی که پیش خداوند برده ام

گفتم به حقِّ زینب و او مستجاب کرد




عمو که رفت به عمه چقدر سخت گذشت

میان محمل خود می نشست رو به عمو...




میروی پشت سرت این دلِ من جامانده

قدری آهسته که فرمایش زهرا مانده


بس که سرگرم تماشایِ تو بودم دیدی؟

همه دشت به من گرم تماشا مانده...




حسـین جان!
نخواه چشم ببندم به روی رفتنِ تو
که وقتِ رفتنِ جــان، چشم باز می ماند...



بوی غم، بوی جدایی، بوی هجران می رسد

کربلا آغوش واکن که مهمان می رسد


ناقه اش در گل نشسته چاره ای کن یا حسین

دیر اگر آیی کنارش بر لبش جان می رسد




از میان تربتش بویِ حسـین آید برون

کهنه پیراهن گمانم در مزارِ زینب است




زینب (س)! 

غمت غم است و قلم از غمت غمین

غمگین ترین غزل زِ غمت می خورد زمین




قائـم مقـام فاطـمه آمـد، ادب کنید

از او سعادت دو جهان را طلب کنید



مادر مرا چو زاد به پیشانیم نوشت

قربانی اش کنید که این نذر زینب (س) است




میان این همه نیزه که رو به پایین است 

صدای زینب کبری (س) است می رود بالا