از شرح قصّه تو بیان آب میشود...

۴۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حضرت ماه» ثبت شده است



همه با کاسه ی شیر آمده بودند امشب

غیرِ عباس که با کاسه ی آب آمده بود...




اگر پرم به درد پر زدن نمی خورد ولی

برای روی تیغه ی عَلَم به درد می خورد




باران شـب ولادتت ثابت کرد

محبوب ترین ساقی دنیا هستی




آقـا خدا دست تـو را بهر شفاعت آفرید 

اُم البنیـن اصلاً تـو را بهر اطاعت آفرید 




نقّاش چون شمایل آن ماه میکشد

نوبت به زلف او چو رسد آه میکشد




از بس کریـم بـوده و حلال مشکلات 

هرکس غلام اوسـت مباهات میکند...




سـال تا به سـال همـه جا تـازه می شـود

این عشق ناب توست که همان کهنه اش خوش است




بوده در لالایی أم البنین این زمزمه

جان عباسم به قربان حسـینِ فاطمه




دستی که در مقابل شه میشود دراز

بی دست علقمه ز کرم میکند پرش...




سرِ سـال اسـت، مـردِ مسکینم

مکش از دسـتِ خالی ام دامن...