از شرح قصّه تو بیان آب میشود...

۴۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حضرت ماه» ثبت شده است



عبـاس جان!

گرچه با اندک سپاهی کربلا آمد حسـین

تا تو را میدید، میگفت مرحبا بر لشگرم




از ابتدا به من آموخت مـادرم تنها

دوای درد گرفتارها اباالفضل است




ای ماه من، امید به خیمه رسیدنت

یک دشت را به راه تو چشم انتظار کرد




و خدا گفت به عباس چنین خواهی شد

قسم اول مردان زمین خواهی شد...




در خودش قدرتِ صد معجزه را جا داده

این دوتا دست که بر روی زمین اُفتاده ست




گر نخیزی تو زِ جا کار حسـین سخت تر است

نگران حرمم، آبرویم در خطر است


قامتِ خم شده را هر که ببیند گوید:

بی علمدار شده، دستِ حسین بر کمر است

 

داغ اکبر رَمَق از زانوی من بُرد ولی

بی برادر شدن از داغ پسر سخت تر است




پس از تو امنیت یک قبیله در خطر است

کفیل زینب کبری، "عقیله" در خطر است




عموی قافله ما را ببخش؛ من دیدم

چگونه مشک به دندان نبرد میکردی


 

 

پـدر مشک های دلواپس، ساقی بی شراب و پیمانه

دختری منتظر نشسته بیا... حُرمتِ قول های مردانه 

 



شرمـنده نگاهِ ربـاب و سکینه شد

مردی که سالهاست به خیمه نیامده...