از شرح قصّه تو بیان آب میشود...

۲۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اربعین» ثبت شده است



دلخوش به عیدی ام... سفر از جنس اربعین

آقـا قرار بعدی ما موکـب الرضـا... 




به طوس رفتم و ناله زدم: غریب... غریب

ندا رسید زِ سـوی رضـا؛ حسـین... حسـین...




در کربـلا هنـوز زنی گـریه می کنـد...

زینبـکُش اسـت نالـه ی محزون مـادرت




به جز از علـی که آرد پسری ابوالعجائب

که به اربعین بخوانـد فقـرا و اغنیا را...




چقدر با سر زانو به کربلا رفتند 

از اشتیاق حرم روی پا نمیماندند 


فروختند النگوی نوعروسان را

قدیم معطل این چیزها نمیماندند

 

شب زیارتی اربعین، دهاتی ها 

به احترام تـو در روستا نمیماندند




رفقایم همگی از مـن آلوده سر اند؛

کربـلایم نبر، امـّا رفقایم برونـد...


پ ن:

باشد حسین کرب و بلا مالِ خوبها؛

بدها بگو که عقده ی دل با که وا کنند؟؟؟




از اربعینت سـهم مـن انگار دوریسـت

تقـدیر آدم هـای نالایق صبوریسـت...