از شرح قصّه تو بیان آب میشود...

۲۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «آقای غریبم...» ثبت شده است



گویی برای بودنِ هم آفریده اند

دستِ من و عبایِ امام کریم را...




آسمان میبارد و قبر تو هم گِل میشود

من فدایِ سنگ قبری که نداری، یا حسـن!




رفتیم به خانه نکند گریه کنی خب! 

قربان تو که خوب تر از تو پسری نیست




نمی دانم چه سری دارد این نام مسیحایی

حسن میخوانم و دیوار و در «مظلوم» می گویند




خدا کند که اگر مردی از نفس افتاد

به داد بی کسی اش لااقل زنش برسد




وقتی فشار روی گلو سخت می‌شود

کم کم ادای لفظ عمو سخت می‌شود




هرچه بالا بکشم سینه ی تو بر سینه

باز بر خاک بیابان، بدنت می بینم...




مسکین، یتیم، اسیر، همه زود آمدند 

مثل همیشه در صف این خانه آخرم 


شوق بهشت سهم بقیه ز من مخواه

از گندم مزار شما ساده بگذرم


من خواب دیده ام پس از آبادی بقیع

نذر ضریح توست النگوی مادرم...




نشنیده است از او احدی از قدیم، نه

در پاسخ فقـیر و اسـیر و یتیـم، نه


با ابروان خویش گره بـاز می کند

حتی اگر به چشم بگوید کریـم نه




سائل نخورد ثانیه ای غصه ی نان را...

تا سفره ی احسان کرم خانه تان هست