از شرح قصّه تو بیان آب میشود...

۲۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «آقای غریبم...» ثبت شده است



حتماً تو نیز جنس غمت فرق می کند

آشفتگی زلف خمت فرق می کند


محتاج دست های کریمانه ات، کرم

از بس که شیوه ی کرمت فرق می کند




دو ماه گریه برای حسـین باعث شد

که رزق اشک حسـن را خدا به ما بخشید


گمان کنم که دگر مادری زمین نخورد

خدا فقط به حسـن اینچنین بلا بخشید




صد و هجده دفعه بردم به لبم نام "حسـن"

صد و هجده دفعه زهـرا به جوابش "جانم"




اندازه ی دو ماهِ حسـین این یکی دو شب

آقـا فقـط برای شمـا گریه می کنـم...




هر صبح سلامم به تمنای وجودت

با ذکر حسـن بر در خالق اثری هست



مثل حسین شاعر و نقاش و روضه خوان

مثل حسین، فرشچیان، محتشم نداشت


از کل خانواده ی خود مـادری تر است

تاریخ گفته مـادر او هم حرم نداشت...




دانه به دانه مـوی عمویت سپید شد

 وقتی زمین فتادی و وقتیکه تا شدی




آنقدر بخشـیده‌ای... بخشـیده‌ای... بخشـیده‌ای...

سـنگ قـبری هـم نمـانده از برایت یـا حســـن