از شرح قصّه تو بیان آب میشود...

۵۰ مطلب در مهر ۱۳۹۵ ثبت شده است



پیـر علـی اکبـر شدم در روضه هایش

عمرم به پای زخم های این جوان رفت...




بریده گریه امانِ مرا کنار تنت

میان هلهله ها... اَلأمان علـی اکبـر


کنار جسم تو رسم جهان عوض شده است

نشسته پیر کنار جوان، علـی اکبـر




اُم البنین پیش همه روضه خواند و گفت:

شرمنده ام ربـاب... پسـرم را حلال کن... 




دو قدم سمت خیام و دو قدم برمیگشت

پدری که نگران سمت حرم برمیگشت


بـارها روی زمین خورد ولی پا می شد

کمرش داشت از این داغ علی تا می شد




وقتی فشار روی گلو سخت می‌شود

کم کم ادای لفظ عمو سخت می‌شود




هرچه بالا بکشم سینه ی تو بر سینه

باز بر خاک بیابان، بدنت می بینم...




مهمان کربلا شده بانوی بی نشان

ای روضه خوان بیا و کمی از عطش بخوان


شب های جمعه رو به حرم کن فقط بگو

از آب هم مضایقه کردند کوفیان




فقط نصیب من و شیرخواره شد این فخر؛

که روی سینه ی مولای خویش جان بدهیم...




بامت بلند باد که دلتنگی ات مرا...

از هر چه هست غیر تو بیزار کرده است




زینب بساط کرده تو چیزی از او بخر

بهتر که رفع این همه درد و حرج کنی