از شرح قصّه تو بیان آب میشود...

۳۳ مطلب در آبان ۱۳۹۴ ثبت شده است



تقدیر دو پیاله ی مـا را هـزار سال

پیش از شروع گریه؛ لبالب نوشته اند


تکلیف چشم های مـرا از همان نخست

از روی اشک حضرت زینب نوشته اند


یعنی که تشنگی ام ازین مَشرب است و بس

یعنی امام گریه ی مـا زینب است و بس...





زحمـت تـو در حقیقت سـربلـندی همـه سـت

تـو شدی نیـزه نشـین... امّـا سرِ مـا شد بلـند



تا ابـد هم که بخوانند همه ی مرثیه ات

باز هم روضـه ی ناخوانده به عالـم داری

 



بس که با ما مهربانی کرد... انگاری حسین،

بر گنهکاران نگاهی ویژه تر دارد رفیق...




از کودکی به گردن مـا شال ماتم اسـت

نابرده رنـج، به مـا گنـج داده ای حسـین 




چون دلـش میخواست راه گفتگویش وا شود

زائرت از عمـد پای پنجـره بیمـار شـد...





آشفته می شویم چو یاد از غمش کنیـم
از بس که زلف دلبر ما سخت در هم است




قسمت این بود بال و پر نزنی

مـردِ بیمارِ خیمـه هـا باشی


حکمت این بود روی نی نروی

راویِ رنـجِ نینـوا باشی...





"بارالهـا، گریه کن هـای حسـینم را ببخـش!"

این دعای مـادرت را دوست می دارم حسـین




در مصـر جـان ز قصّـه ی کنعانیـان هنـوز...

یوسـف جداسـت غرقِ به خون، پیرهن جـدا