از شرح قصّه تو بیان آب میشود...

۱۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «Muhammad PBUH» ثبت شده است



تویی که ظلمت شب را همیشه مهتابی

خدیجه هستی و مادربزرگ اربابی...




قرآن بخوان و راه خدا را نشان بده

این مرده های روی زمین را تکان بده


قرآن بخوان بگو که "خدا" واحد است و بس

هرکس ادلّه خواست "علـی" را نشان بده...




مگر اعجاز جز اینست که باران بهشت

زادگاهش برهوت عربستان باشد


چه نیازیست به اعجاز، نگاهت کافیست

تا مسلمان شود انسان اگر انسان باشد


فکر کن فلسفه ی خلقت آدم تنها

راز خندیدن یک کودک چوپان باشد... 




نظری به کار مـن کن که ز دسـت رفت کـــارم 

به کسم مکن حواله که بــه جز تـــو کس ندارم




پایان ماه روضه شده؛ غم گرفته ام

هیئت تمام گشته و ماتم گرفته ام


بعد از دو ماه گرفت صداهای ذاکران

تازه دلم شکسته شده؛ دم گرفته ام...



ما پای غربت نوه هایت نشسته ایم 

ورنه شبیه نم نم بـاران نمی شدیم




بعد از تو سهمِ فاطمه آزار می شود

این راهِ ظلم، بعد تو هموار می شود


بالا سرت نشسته ام و فکر می کنم

آیا پس از تو فاطمه بیمار می شود؟


تو می روی و بعد تو این شهر کینه توز

از دخترت همیشه طلبکار می شود