از شرح قصّه تو بیان آب میشود...

۳۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «هُو الکریم و ابنُ الکریم و أخ الکریم» ثبت شده است



دانه به دانه مـوی عمویت سپید شد

 وقتی زمین فتادی و وقتیکه تا شدی




حتّی مسـیح میّـت مـا را نفـس نـداد

ای بچـه هـای فاطـمه بـازم دَم شـما...





آرزو نیسـت... رجز نیسـت... مـن آخـر روزی،

وسط صحن حسـن سـینه زنی خواهـم کرد



آنقدر بخشـیده‌ای... بخشـیده‌ای... بخشـیده‌ای...

سـنگ قـبری هـم نمـانده از برایت یـا حســـن