از شرح قصّه تو بیان آب میشود...

۵۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نجف الاشرف» ثبت شده است



روز میلاد شما، بوسـه زنم بر دسـتِ...

...«پدری» را که به من نوکریت را آموخت




زین دردِ جان ستان که مسیحاست عاجزش

صائب مگر به شاهِ نجف التجاء برد...




گرچه نبی نبود، وصیِّ نبی که بود

مسندنشینِ بی بدلِ این اریکه بود


مردی که همسرش به ملائک ملیکه بود

باید خدا شوی که بفهمی «علی» که بود




مردم گمان کنند که حیدر (ع) خدای ماست

از بس که بعدِ نامِ علی (ع) هـو کشیده ایم!




این آستان هوسکده ی عرض ناز نیست

شاید به سجده ای بخرندت، جبین طلب...




نامت جنون خیز است، حق دارد مؤذن هم

وقت اذان با دسـتِ خود، سر را نگه دارد




خرما فروش کوچه و بازار می شوم

شاید به جرم عشق شوم سر به دارتان




عیسی رسید بر سر دستان مادرش

یک «یا علی» بگفت و سخن را شروع کرد...




از ضریحت خوشه ی انگور بیرون آمده

میوه ی بیرون زده از باغ حقِّ عابر است




مانده ام احمد پیمبر بود یا عطار عشق

بس که سلمان ها، مسلمان کرد با بوی علـی