از شرح قصّه تو بیان آب میشود...

۴۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «قمر بنی هاشم» ثبت شده است



بعد از تـو روزگار زمین شد سیاه، ماه

غم ماند و موج ماند و عطش ماند و آه، ماه


این روزهـا هوای دلـم ابری و بد است 

حالی بپرس از مـنِ گم کرده راه، ماه...




قرار آخر ما با تو بود برگردی

بدون بدرقه رفتی که زود برگردی


قرار بود اگر رفتی و مقابل تو

به سمت علقمه راهی نبود برگردی...



ای اعتبار من؛ به جز این در کجا رَوَم؟

هـرجا روم ملازم بی اعتباری ام...




آمدم سمت حرم قفل دلـم باز شد و

دل پاییزی من گشته چنان فصل بهار




پسـر اُم بنین، سـاقی بی دسـت حسـین 

لطف کن دسـت بکش روی سرم حضرت یار




پـدرم گفـت: پسـر، عاشـق عبـّاس شـدن

قبـل هـر چیـز به والله جگـر می خـواهـد




با خنده پای اهل جفا میخورد زمین

ساقی میان علقمه تا میخورد زمین


کارش تمام می شود آن کس که عاقبت

سرلشگرش کنار لوا میخورد زمین


باید که دختران حرم گریه سـر دهند

وقتی عمـو به دست قضا میخورد زمین




سـیاه مستی آن سـاقی مبـارز بین

که دست خویش نداند کجا گذاشته است! 



abbas


شدنی نیسـت کرم داشـته باشی امّـا

دسـتگیری نکنی دسـت به دامـان شـده را...




حتّی مسـیح میّـت مـا را نفـس نـداد

ای بچـه هـای فاطـمه بـازم دَم شـما...