از شرح قصّه تو بیان آب میشود...

۱۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «بِطَلَب...» ثبت شده است



حالا که خرج کرب و بلایم به دست توست

از سهم الارث مادری خود حساب کن...




وای از کسی که پیر شد و کربلا نرفت

ما کربلا نرفته فقیر دو عالمیم...




از همین دور به یک ناله طوافت کردم

دل چو احرام فغان بست به تن حاجت نیست




فراق کرب و بلایت خودش مرا کشته

به روی کشته نباید که ذوالفقـار کشید


خدا کند که منم اربعین حرم باشم

چقدر برای حرم باید انتظار کشید؟!




پایان راه تو به خدا ختم می شود

از راه کربلاست، مسیر خدای من




میتوان رفت به یک چشم پریدن تا مصر

بوی پیراهن اگر قافـله سـالار شود...




کلاف، قیمت یوسف نمی شود اما

گدا ز رو به کس انداختن نمی ترسد




این گذرنامه ی من مانده فقط یک امضاء

طبق معمول شدم خیره به دستان رضا...