از شرح قصّه تو بیان آب میشود...

۲۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ابن الحسین» ثبت شده است



بریده گریه امانِ مرا کنار تنت

میان هلهله ها... اَلأمان علـی اکبـر


کنار جسم تو رسم جهان عوض شده است

نشسته پیر کنار جوان، علـی اکبـر




اُم البنین پیش همه روضه خواند و گفت:

شرمنده ام ربـاب... پسـرم را حلال کن... 




دو قدم سمت خیام و دو قدم برمیگشت

پدری که نگران سمت حرم برمیگشت


بـارها روی زمین خورد ولی پا می شد

کمرش داشت از این داغ علی تا می شد




یا حضرت ارباب، دمت گرم و دلت شاد 

یا حضرت اربابِ کرم، خانه ات آباد 


هر کس که هوای پـدری داشته باشد 

خوب است که همچین پسری داشته باشد




از زمانی که شنیدم که تـو "پایین پایی"

قائلم زیر قدم های پـدرهاست "بهشـت"




من کمتر از آنم که به پای تو بیافتم

عالم شده سجاده و افتاده به پایت




کربلا -عمه ی من گفت- فقط زیباییست 

دل ما بیشتر از قائله ی شـام گرفـت... 




زبـان به روضـه چرا وا کنـم؟ همین کافیست:

مبـاد شاهـدِ جان دادنِ پسـر، پـدری...




چقدر گریه و گریه، بس است خسته شدی

عروس فاطـمه (س) قدری بخواب حداقل...




یک عمـر اگر روزه بگیریـم و بگیریـد و بگیرنـد

 همتـا نشود با عطـش خشک دهان علـی اصـغر