از شرح قصّه تو بیان آب میشود...

۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مهدی نسترن» ثبت شده است



بی شک تمـام زندگی ات بی نظیر بود

یک قطـره از فضـائل تـو "الغدیـر" بود...




باشد زمین رکاب و نگین روی آن سوار

انگشتری ست کعبه که در دست زینب است




تردید کرده عقربه در لرزشی مدام

شاید دلیل لرزش قبله نما علیسـت




شرمـنده نگاهِ ربـاب و سکینه شد

مردی که سالهاست به خیمه نیامده...




در شب میلاد سلطان سریر ارتضا 

هر که مشهد میرود یادی کند از مجتبی




قافیه بی بهانه خود جور اسـت

دور تـا دور کعـبه انگور اسـت...




قربانِ چشـم های تـو رفتم تمامِ عمـر

چشمی تکان بده به فدایت شوم حسـین