از شرح قصّه تو بیان آب میشود...

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «علی اکبر» ثبت شده است



چون چشم تو دل می برد از گوشه نشینان

شد گوشه ی شش گوشه برای تو مهیا




پیـر علـی اکبـر شدم در روضه هایش

عمرم به پای زخم های این جوان رفت...




بریده گریه امانِ مرا کنار تنت

میان هلهله ها... اَلأمان علـی اکبـر


کنار جسم تو رسم جهان عوض شده است

نشسته پیر کنار جوان، علـی اکبـر




یا حضرت ارباب، دمت گرم و دلت شاد 

یا حضرت اربابِ کرم، خانه ات آباد 


هر کس که هوای پـدری داشته باشد 

خوب است که همچین پسری داشته باشد




از زمانی که شنیدم که تـو "پایین پایی"

قائلم زیر قدم های پـدرهاست "بهشـت"




زبـان به روضـه چرا وا کنـم؟ همین کافیست:

مبـاد شاهـدِ جان دادنِ پسـر، پـدری...