با واژه های هیزم و مسمار و شعله ها
آتـش زنیـد مسـتمع بی قـرار را...
درد سر ، بین گذر، چند نفر، یک مادر
شده هـر قافیه ام یک غزل دردآور
ای که از کوچه ی شهر پدرت میگذری
امنیت نیست از این کوچه سریع تر بگذر
اهل مدینه فاطمه ام را نظر زدند...
با برقِ چشم خرمن جان را شرر زدند
معنی ورشکسته چو خواهی مرا ببین
سرمایه ی امیدِ مرا از کمر زدند...
مدد گرفته جهان از علـی ولی باید
علـی بدون تو خود فکر دیگری بکند...